ناشناس ( تحصیلات : دبیرستان ، 17 ساله )

سلام. من واقعاً از زندگی خسته شدم دوست دارم بمیرم. هیچ نقشی توی هیچ جایی ندارم تنهای تنهام هیچ کس رو ندارم.
۴ تا خواهر داشتم که به لطف دامادهای عزیزمون اونها رو ندارم. بابام وقتی ۲ سالم بود فوت شد از بس به خواهرهام وابسته بودم از مامانم خییییلی دور شدم دلم به حالش میسوزه دوست ندارم ازش دور باشم ولی انقدر به خواهرهام وابسته بودم که مامانم رو یادم رفت و الآن اصلاً نقطه ی مشترکی با هم نداریم لطفاً ازم نخواین که ارتباطم رو با مادرم بیشتر کنم یا باهاش آشپزی کنم و از این حرفها که اصلاً نمیتونم چون واقعاً از این کارها لذت نمیبرم. مامانم هم تنهاست این همه بچه هاش رو بزرگ کرد و حالا دادشون به این دامادها و خودش تنهاست. یه دختر داره مثل من که اصلا بهش توجهی نداره واقعاً دلم برای مامانم میسوزه و از خودم متنفرم که نمیتونم دردی ازش درمان کنم. تنهام من از اولش هم نباید به دنیا می اومدم حتی همه از من بدشون هم میاد چون مدام غرغر میکنم و عصبانی ام و انقدر بهم میگن تو عصبی هستی واقعاً ازشون متنفرم. دیگه نمیدونم چیکار کنم دوست دارم خودم رو بکشم اگه خودکشی گناه نبود حتماً انجامش میدادم. واقعاً از زندگی متنفرم همه به فکر خودشونن مخصوصاً این خواهرهای بی معرفت که ازدواج کردن و من رو تنها گذاشتن البته نمیتونستن ازدواج نکنن ولی نباید بهشون وابسته میشدم. کاش یکی بود که من رو از تنهایی بیرون میاورد. به ازدواجم فکر نکنین که الآن وقتش نیست حوصله ی همسرداری هم ندارم.


مشاور (خانم موحدنساج)

سلام به شما پرسشگر محترم و سپاس بابت اعتمادتان به مجموعه راسخون، امیدوارم این پاسخگویی زمینه ای باشد در جهت رفع مشکل شما.
همه انسانها دارای دو شخصیت هستند، شخصیت فردی و شخصیت اجتماعی. مشکل بیشتر ما این است که تمایزی بین این دو نمی شناسیم. اگر شما به دلیل شرایط خانواده یتان احساس تنهایی می کنید به این دلیل است که بدون خواهران خود خود را تهی فرض می کنید. در ضمن هیچ کدام از اعضای خانواده قرار نیست همیشه کنار ما باشند و دیر یا زود ما را ترک می کنند، در واقع خداوند به همان اندازه که انسان را موجودی اجتماعی و خواهان جمع آفرید، به همان اندازه تنها آفرید، ولی در کنار این تنهایی نیروهای شگفت آوری به انسان داد تا بتواند، توانایی ها و قابلیت های خود را کشف و در جهت رشد و سعادتش تلاش کند. داشتن انتظار از اطرافیان به غیر از غم و ناراحتی ارمغانی برایتان ندارد زیرا مطمئنا هر شخصی زندگی فردی خود را دارد و برای خود زندگی می کند نه ما. شما در انتهای سن نوجوانی هستید، و مقداری از این احساسات منفی ناشی از شرایط جسمی و سنی شماست و مقطعی است، پس نگران نباشید. در ضمن به زودی باید تصمیمات بزرگی برای آینده خود بگیرید و این میزان از نا امیدی برای دختری جوان و شاداب زیبنده نیست. شما باید بیشتر به ارتقای شخصیت خود بپردازید تا اعتماد به نفستان افزایش یابد تا در آینده شاهد موفقیت های شگفت آور خود باشید. هر چند در خانه ورزش کنید، کتاب بخوانید، معلومات خود را افزایش دهید، هنر و فنی بیاموزید و ارتباطات سالم اجتماعی بیشتری با دوستانی مطمئن افزایش دهید. زندگیتان را هدف گذاری کنید تا بدانید برای چه زندگی می کنید و زمان می گذرانید. نمی گویم چگونه، ولی راه نزدیک شدن به مادرتان را پیدا کنید نه به خاطر خودتان بلکه به خاطر او. مادرتان اکنون تنها شما را در خانه دارد پس این مسئولیت بر شانه شماست. ما انسانها وظایفی بر عهده داریم که فرار از هرکدام از آنها فشار روانی برای ما در پی دارد و شما نیز اکنون از این فاصله دچار عذاب وجدان و ناراحتی شده اید. خودکشی فکر انسانهای ضعیف است که با دیدن سد در مقابل خود راه فرار را در پیش می گیرند، پس ضعف را کنار بگذارید تا با قدرت خود اطرافیانتان را شگفت زده کنید. کس همه بی کسان خداوند است پس تنهایی معنا ندارد، خودتان را به خداوند نزدیک کنید تا این حس تخریب گر از شما فاصله بگیرد.
در ضمن، بدترین دلیل برای ازدواج فرار از تنهایی است، پس مطمئنا چنین توصیه از بنده نخواهید شنید.
موفق باشید.